معنی زمین پر از شن

حل جدول

واژه پیشنهادی

بیابان پر شن

شن زار

برهوت

گویش مازندرانی

شن

شن، شن ریزه، نوبت، وهله

لغت نامه دهخدا

شن زار

شن زار. [ش ِ] (اِ مرکب) رَمله. جداله. زمین پر از شن. ریگزار.
- شن زار خان باکی قوم، جائی در ساحل شرقی بحر خزر.
- شن زار قزل قوم، در مغرب بلخان کوچک ازنواحی شرقی بحر خزر.


شن

شن. [ش َن ن] (اِخ) ناحیه ای است در سراه و عبارت است از کوههای متصل بهم بین تهامه و یمن. (از معجم البلدان).

شن. [ش ُ] (اِ) از مقادیر و مقیاسهای طول در عهد قدیم ایران است، مساوی 5985 گز = 5985 متر. (تاریخ ایران باستان ص 166).

شن. [ش َن ن] (ع اِ) مشک کهنه ٔ دریده. ج، شِنان. (منتهی الارب). مشک کهنه ٔ کوچک که آب در آن سردتر باشد از دیگر مشکها. (از اقرب الموارد). مشک کهن. (مهذب الاسماء). خیک کهنه. (برهان). مشکیزه ٔ کهنه. (یادداشت مؤلف).

شن. [ش ِ] (اِ) سنگ ریزه ٔ خردتر از ریگ و درشت تر از ماسه. (یادداشت مؤلف). ریگهای بسیار ریزه که در کنار دریا و رود بسیار است. ماسه. (حاشیه ٔ برهان چ معین). خرده سنگها که از ریگ نرم تر است و معمولاً جهت فرش کردن خیابانهای شنی بکار میرود و گاه با قیر مخلوط و پخته شود آسفالت را. درشتی دانه های شن معمولاً از نیم سانتیمتر مکعب تجاوز نکند و تا خردی دانه های گندم و ارزن رسد و از این حد کوچکتر را ماسه گویند. سنگریزه. (از فرهنگ فارسی معین). رمل.

شن. [ش َ] (پسوند) در برخی از کلمات مثل این است که معنی جای میدهد: گلشن، جوشن، «گوشن »، روشن، اشن، پشن، اوشن، آبشن، دوشن، در گلشن و تبشن (به معنی آب گرم معدنی). (یادداشت مؤلف).

شن. [َ-ِش ْ] (پسوند) پسوند اسم مصدر در پهلوی که در چند کلمه ٔ فارسی عیناً باقی مانده و در موارد دیگر تنها «ش » آن بجای مانده است و آن به دوم شخص امر حاضرمی پیوندد: کُنِشْن، رَوِشْن، بوِشْن، دَهِشْن، گوارِشْن. کلمه ٔ پاداشن از همین قبیل است با تصرف جزئی. (از فرهنگ فارسی معین).

شن. [ش َ] (اِ) ناز و کرشمه را گویند. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
چه جان گر نیستی و چشم پرشن
جهان بر من نبودی چشم سوزن.
عطار.
|| نام گیاهی است که از پوست آن ریسمان بتابند. (برهان) (آنندراج). گیاه کنو که از پوست آن ریسمان تابند. (از ناظم الاطباء). || شونگ و سفیدال. یک نوع درختی است در لرستان. نامی است که در نور و کجور و زیارت گرگان به شونگ دهند. (یادداشت مؤلف). نام درخت پلاخور است و آن درختچه ای است از جنس لنی سرا که در جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران و ارسباران و بجنورد یافت میشود و شش گونه ٔ آن را نام برده اند و این درختچه جزء درختهای زینتی و دارای گلهای خوشبو و روشنایی پسند است و در هر خاکی میروید و برگهای آن را دام دوست میدارد. میوه ٔ آن سمی است و برای کودکان مخصوصاً خطرناک است. این درخت بوسیله ٔ قلمه و خوابانیدن زیاد میشود. (جنگل شناسی ج 2 ص 265). رجوع به شونگ شود.

شن. [ش َن ن] (ع مص) پاشیدن آب بر شراب و پراکنده کردن. (از منتهی الارب). پاشیدن آب بر شراب بطور پراکنده. (از اقرب الموارد). ریختن بعنف. (تاج المصادر بیهقی). || فروریختن اشک چشم. (از اقرب الموارد). || از هر طرف ریختن و غارت کردن و منه: شَن َّ الغاره علیهم، یعنی پریشان و از هر طرف ریختن غارت را بر ایشان و اَشَن َّ نیز به همین معنی است. (از منتهی الارب). غارت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). || خشک شدن مشک. || خشک و تکیده و لاغر شدن شتر از تشنگی. (از اقرب الموارد).


شن بردار

شن بردار. [شِم ْ ب َ] (نف مرکب) بردارنده ٔ شن. حمل کننده ٔ شن و ماسه.

فرهنگ معین

شن زار

(ش) (اِمر.) بیابان پر شن.

معادل ابجد

زمین پر از شن

667

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری